دختران من

عید

سلام به دختران من عیدتون هم مبارک امیدوارم امسال سال خوبی داشته باشید همراه با سلامتی وشادی  امسال صبا بهترعیدرو درک میکرد پارسال خیلی کوچولو بود هردوتاتون سرسفره هفت سین کنارمن ومادربزرگتون نشستید این هم بگم چون ما با مادربزرگتون زندگی می کنیم هرسال اون سفره پهن می کنه وماهم درکنارشون هستیم کادوهاتون هم کنارسفره گذاشتم ٢تاعروسک گربه بود موقع سال تحویل حسابی جای باباتون سبز بود بعد سال تحویل کادوهاتون بازکردید چقدرذوق کردید بعدش هم صبا چون صبح گاه بیدار شد خوابید اسماء جان تو هم به خاطر لباس نو که پوشیدی می گفتی بریم عید دیدنی می خواستم ببرمتون خونه باباجون ولی باباتون گفت بذارید منم بیام وتوهم راضی شدی به نگاه کردن تلویزیون عید امسال...
5 فروردين 1391

دختراسماء اینقدرساده نباش

سلام به  فرشته های کوچولویم :اسماء دخترم این روزها حسابی فکرمن وبابات و مشغول خودت کردی تومدرسه نمی تونی ازحق خودت دفاع کنی بچه ها حسابی اذیتت می کنند می خواستیم جابه جات کنیم وبری پیش دخترخاله ات مائده تا اون حواسش بهت باشه ولی بعد ازاینکه بامعلمت تلفنی صحبت کردیم فعلا قرار شد باهمکاری من و معلمت توهمین مدرسه بمونی دلم نمی خواد توزندگیت اینقدرساده باشی بعضی وقتها که به عمق چشمات نگاه می کنم دلم برات می سوزه که چقدردلت صاف و پاک وهرکه هرچی میگه باورمی کنی میترسم برای آینده ات کاش میتونستم بهت بگم بعضی مواقع باید زرنگ بود تابتونی حق خودت و بگیری برات دعا می کنم واین وبدون خیلی بهت وابسته هستم. صباکوچولو وروجک بلا حسابی با اومدنت زندگی ...
4 دی 1390

کلاس اول

خیلی وقت بود برای دخترانم چیزی ننوشتم شاید بخاطراینکه خسته بودم. اسماء جان امسال به کلاس اول رفتی و افسوس که من نتوانستم درکنارت باشم البته بابات امتحان داشت وقید امتحان وزدوآمد مدرسه  مادروعموت وصبا هم به مدرسه رفته بودند  وخیلی خوشحال بودی صبح اززیرقرآن ردشدی وچندتاعکس هم ازت گرفتم . تمام روز و به یادت بودم خیلی ناراحت بودم که نتونستم بیام همرات .اسماء جان تنها عیبی که تو داری ومامان خیلی زجرمی کشه اینکه اصلا اهل حرف زدن وتعریف کردن نیستی هرچی بهت گفتم درمورد مدرسه برام تعریف کن چیزی نگفتی آخرهم ازبس ناراحت شدم زهرا وفاطمه دخترعمه هایت باهات صحبت کردن ولی باز خیلی حرف نزدی میدونم درآینده به مشکل برمی خورم .کاش میدونست...
8 آذر 1390

خداروشکرمی کنم که شماهارودارم.

سلام به گلهای بهشتیم -- اگه خدا بخواد این روزها شما دخترهای گلم بهتر باهم کنارمیان البته باهم دعوا می کنید ولی بهترازقبل شدید اسماء جان امسال ازلحاظ درسی خوبی ولی دیکته ات خیلی ضعیف وحسابی باید باهات کارکنم صبا شیطونک هم که تمام درودیوارو خط خطی کرده کارهای که تو اصلا انجام نمی دادی این خانم خانما انجام میده. دوستتون دارم .  
7 آذر 1390

برای تو می نویسم اسماء

اسماء عزیزم شاید وقتی بزرگ شدی بفهمی مامانی این روزها چقدرازتو دلگیروچقدرسخت براش که ببین دختربزرگش اهل حرف زدن برای مامانش نیست . بچه های دیگه برای مامانشون ازهمه چیز تعریف می کنن ازمدرسه ازدوستاشون ازخانم معلمشون ولی تو برعکس همه بچه ها اهل حرف زدن نیستی ومن همیشه ازاین قضیه رنج می کشم شاید وقتی بزرگ شدی واین مطالب را خواندی بفهمی مامانی چی میگه ولی این وبدون تو برای من یک چیز دیگه هستی خدا زمانی تورا به من داد که شدی مونس تنهاییام وخدارا شکر کردم که تو دخترشدی چون خیلی احتیاج داشتم باکسی حرف بزنم اگه یک موقع عصبانی میشم وتوروناراحت می کنم دست خودم نیست این روزها مامانی خیلی فکرتوسرش است دعا می کنم خدامشکلات همه را حل کنه مشکلات مارو هم حل...
30 مهر 1390

شیطونکهای من

این روزها حسابی ازدست صبا خانم کلافه ام . شبها دیر می خوابه بااینکه تمام چراغها رو خاموش می کنیم وبه اسماء هم می گم خودت و بزن به خواب باز خانم خانما نمی خوابه توتاریکی شروع به بازی می کنه . اسماء هم این چند شب میاد پیش من می خوابه می گه مامان زودترخوابم می برد . وقتی هردوشون خوابشون می برد انگاردوتافرشته کنارم خوابیدن  - این روزها صبا یادگرفته با اسماء بازی می کنه عروسکش و بغل می کنه همراه اسماء راه می بره بااینکه اسماء خانم باهاش بازی نمی کنه هرروز سراسباب بازی باهم دعواشون میشه . صبا خانم هم کم نمی آورد وحسابی سراسماء داد می زند ولی درهرصورت همه کاراتون شیرین .   ...
26 مهر 1390

سلام به دخترانم

امروز 12/2/90 است ومن اولین بار است که برای شما خاطره می نویسم .شاید وقتی بزرگ شدید واین مطالب را خواندید بدانید که مامان چقدرخداراشکر میکرد که هرروز لبخند زیبای شما را می بیند. دخترقشنگم (اسماء) وقتی من وبابا فهمیدیم قرار است خدا فرزندی به ما بدهد تصمیم گرفتیم اگردخترشد نام کنیز حضرت زهرا را برای او انتخاب کنیم بخاطرهمین هم اسم تو شد اسماء وباید یادت باشد تاآخرعمر کنیزی حضرت زهرا (س) را ازیاد نبری باید طوری باشی که خانم فاطمه زهرا ازتو راضی باشد . دخترقشنگم(صبا)   زمانی که اسماء فهمید که صاحب خواهریابرادر می شود خیلی خوشحال شد وهمیشه دعا میکرد که دخترباشد . ازخدا که پنهان نیست من هم همیشه دعا میکردم دخترباشی تا مونسی برای اسما...
26 مهر 1390

درمورد صبا

صبا کوچولو این روزها کلمه های قشنگی را میگی مثلا هرکس زنگ بزنه میگی(( کیه)) یا صدای عزیزیت که می خوای بزنی میگی ادیدی زبانت خوب راه افتاده ولی هنوز گاگله نمی کنی تنبل خانم یواش یواش ٩ماهت هم تمومه . خیلی دوست دارم . اسماء هم بعضی وقتها ازبس کارهای شیرین می کنی می گیرتت وحسابی فشارت میده وتوهم گریه می کنی بمیرم برات که نمی تونم ازت طرفداری کنم میترسم اسما حساس تربشه . امیدوارم هیشه ٢تاتون سالم باشید . ...
26 مهر 1390

بدون عنوان

اسماء جان امروز ٥/٥/١٣٩٠ وتو ٥سال و ٧ ماه داری وصبا هم ١١ماه و ١٢ روزدارد. دختراهای خوشکل من هروقت ازاداره میام وشمارو می بینم انگارکه خدا نیروی دیگه به من میده . ازخدا تشکر می کنم بخاطر اینکه شما سالم هستید .اسماء روز دوشنبه رفتی خانه عمه ات پیش فاطمه صبا حسابی دنبالت می گشت شب سه شنبه که آمدی تا صبا دیدت پرید تو بغلت من وبابات هم حسابی خندیدیم صبا خیلی دوستت دارد این روزها خیلی نمی تونم براتون خاطره بنویسم شاید بخاطراینکه فکرم مشغول است می بوسمتون    
5 مرداد 1390

آرامش من

اسماء گلم وقتی بچه بودی ساکت وحرف گوش کن بودی ولی این روزها حسابی شیطنت می کنی ولجباز شدی بااینکه خیلی دوستت دارم ولی بعضی مواقع خیلی از دستت ناراحت میشوم امسال به کلاس اول میروی امیدوارم که همیشه درتمام مراحل زندگیت موفق باشی صبای گلم الان در11 ماهگی هستی ازآخرهای 10 ماهگی شروع به راه رفتن کردی وچند کلمه هم صحبت می کنی کلمه قشنگی که این روزها به اسما میگی نه است وقتی وسایل اسما را دست می زنی اسما داد می زند وتو با صدای قشنگت می گویی نه اسما حسابی کفری میشود خیلی خوشمزه شدی وقتی ازاداره به خانه می آیم وشماهارا می بینم انگار که تمام دنیا را به من داده اند خدا کند همیشه بخندید راستی اسما دیشب خانه خاله طاهره مانده وحتما تو امروز حوصله ا...
5 تير 1390
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به دختران من می باشد