کلاس اول

خیلی وقت بود برای دخترانم چیزی ننوشتم شاید بخاطراینکه خسته بودم.

اسماءجان امسال به کلاس اول رفتی و افسوس که من نتوانستم درکنارت باشم البته بابات امتحان داشت وقید امتحان وزدوآمد مدرسه  مادروعموت وصبا هم به مدرسه رفته بودند  وخیلی خوشحال بودی صبح اززیرقرآن ردشدی وچندتاعکس هم ازت گرفتم . تمام روز و به یادت بودم خیلی ناراحت بودم که نتونستم بیام همرات .اسماء جان تنها عیبی که تو داری ومامان خیلی زجرمی کشه اینکه اصلا اهل حرف زدن وتعریف کردن نیستی هرچی بهت گفتم درمورد مدرسه برام تعریف کن چیزی نگفتی آخرهم ازبس ناراحت شدم زهرا وفاطمه دخترعمه هایت باهات صحبت کردن ولی باز خیلی حرف نزدی میدونم درآینده به مشکل برمی خورم .کاش میدونستی چقدردوست دارم توهم مثل بقیه بچه ها برام حرف بزنی ولی افسوس . راستی هنوز کتابهایت نیامده وخانم معلمت بهت سرمشق میده این هم بگم که حسابی بد خط وخیلی دفترت وکثیف کردی .

صباجان دخترک شیطونم که حسابی این روزها کارهای قشنگ می کنی هنوز بااسماء کنارنمیای یا بهتربگم اسماء با تو کنارنمیاد وحسابی اذیتت می کنه .کلمه های که این روزها میگی مادر-مامان- بابا- آب بازی- بده- هروقت حوصله ات سرمیره میری تو تراس وصدای مادرمی زنی . دیروز من وبابات داشتیم حرف می زدیم دیدیم نیستی رفته بودی تا حمام نشسته بودی تو تشت وآوازمی خواندی ازهمه جا بالا میری تاحالا سرت به چند جا خورد . راستی صدای گربه هم درمیاری الان یک سال و 45 روزت است .