به یاد بچگیهای خودم

جوجه های نازم خیلی وقت بود براتون چیزی ننوشتم امروز تلافی می کنم .

خوب تابستان ازراه رسیده و اسماء جان هم با صبا مشغول بازی هستند البته زیاد کارتون نگاه می کنید که من خیلی ناراحتم دوست دارم بیشتر بازی کنید تا جلو تلویزیون بشنید. چندروز پیش خاله ومامان جون اومدن خونمون ومائده پیش ما موند فاطمه هم دخترعمه ات اومد خونمون وحسابی جمعتون جمع شده ظهرکه ازسرکارمیام مشغول مامان بازی هستید بااینکه خیلی خونه رو به هم می ریزید ولی وقتی می بینم چطورمشغول بازی هستید یادم به بچگیهای خودم می افته البته اسماء جان تو خیلی روحیه ات با این بازیها سازگاری نداره همش دلت می خواد مثل پسرها بری توکوچه وتوپ بازی واسکوترسواربشی مائده وفاطمه با هزار بدبختی تورو قانع می کنند که باهاشون بازی کنی صبا هم خوب باهاشون کنارمیاد بین بازیشون وقتی براشون تغذیه می برم خیلی خوشحال میشن یادم می افته به خودم که طاهره خواهرم وقتی مامان بازی می کردیم با دخترهای همسایه بین بازی یک کیک که با میوه ومربای آلبالو تزئین شده بود برامون درست میکرد وماخیلی خوشحال میشدیم .

اسماء دخترم خیلی دوست دارم ولی این روزها خیلی لجبازشدی حسابی کلافه ام کردی خیلی سربه سرصبا میزاری نمی دونم باید چطورباهات رفتارکنم راستی روزهای زوج به کلاس ژیمیناستیک میروی صبا هم دوست داره همرات بیاد ولی من میگم بذاربزرگ بشی بعد همراه عزیزی بیا کلاس ورزش .

صبای عزیزم خیلی قشنگ حرف میزنی خاله ات هم حسابی ذوقت می کنه

مثلا به نمی خوام میگی نمی قوام

به مامان جون میگی آدانس می خوام اسما خیلی باهات حرف میزنه برات کتاب قصه می خونه وتوهم همراش می خونی راستی شبها قصه شنگول ومنگول برام تعریف می کنی خیلی خوشمزه حرف میزنی دوست دارم

دوتاعکس هم درادامه مطلب

این هم عکس صبا خانم وقتی با مائده داشت مامان بازی میکرد

این هم عکس مارال وصبا وقتی مائده واسماء باهم اسکوتربازی میکردند صبا میترسید ومی رفت بغل مارال