دختران من

مسافرت

1392/5/3 12:17
نویسنده : مامان
344 بازدید
اشتراک گذاری

سلام به دخترهای گلم : قراربود درمورد مسافرتی که با خاله اینا رفته بودیم براتون بنویسم

صبح زود بعدازنمازصبح شما دوتاخواب بودید من وبابا رفتیم آش سبزی گرفتیم وحرکت کردیم بعدازمرودشت خاله اینا که زودتر حرکت کرده بودند منتظرمابودند آش سبزی را خوردیم وحرکت کردیم البته این هم بگم که اسماء خانم شما خیلی سختتون که زیاد توماشین بشینی وهر نیم ساعتی می گی مامان رسیدیم .خلاصه بعداز چند ساعت که حرکت کردیم رسیدیم به نزدیکهای قم وهمونجا نهارخوردیم که مامان جون برای هممون ساندویج درست کرده بود وبعد هم به طرف قم رفتیم وقتی به قم رسیدیم حسابی خسته بودیم . به سوئیتی رفتیم که قبلا اجاره کرده بودیم که این سوئیت هم خالی ازخاطره نبود چون پرازسوسک بود ومن وخاله که خیلی میترسیدیم باید مائده که دخترخاله شما است ویا شوهرخاله همراه ما به آشپزخانه می امد البته بعضی وقتها هم باباتون با هزارالتماس می آمد ویک سوسک برای ما می کشت خوب بااینکه خیلی ترسیده بودیم ولی خودش خاطره بود بعد رفتیم زیارت حضرت معصومه وفردای آن روز هم به جمکران رفتیم . البته درجمکران صبا جان خیلی لج من ودرآورد وهی می گفت آب می خوام - دستشویی دارم ومن هم اصلا یک نماز درست حسابی یایک دعای حسابی نخواندم باباکه ازنمازآمد حسابی سرش داد زدم که صبا اذیتم کرده خوب بالاخره گذشت بعدش حرکت کردیم به سمت مشهد قرار بود نزدیکهای مشهد درسبزوار استراحت کنیم وصبح روز بعدش آن حرکت کنیم که خیلی خسته نباشیم . سردوراهی سمنان اشتباهی به طرف ازاد شهر رفتیم وحسابی حالمون گرفته شد البته من که خیلی خوشحال شدم همینطور شما ها اول به مه برخورد کردیم واصلا هیچی پیدا نبود کنارش دره بود وجاده هم اصلا پیدا نبود خاله اینا وسط مه ایستادند من هم پیدا شدم وعکس گرفتم که وقتی رفتم نزدیک ماشین خاله اینا دیدم خالتون رنگش مثل گچ سفید شده گفتم ببین چقدرقشنگ است خاله هم گفت کجاش قشنگ الان میرویم تو دره من گفتم بیا بیرون مه وببین ولی خالتون خیلی حالش بد بود خلاصه یک ماشین کنارماایستاد وگفت ماجاده را بلدیم پشت سرما حرکت کنید تاازمه بیاد بیرون البته تو مه خاله ایناروگم کردیم شما دوتاهم که خیلی براتون جالب بود وهم حسابی سردتون شده بود فقط نگاه می کردید اسماء هم صلوات می فرستاد من و بابات هم می خندیدیم که تو هم ترسیدی خلاصه وقتی ازمه بیرون آمدیم خیلی منظره ای قشنگی بود هردوطرف جاده کوه بود وتمام کوه سرسبز وقشنگ خیلی قشنگ بود کنارجاده نگه داشتیم بابا یک کم هلو و گیلاس خرید ومن هم حسابی ازتون عکس گرفتم خلاصه وارد یک جاده پرازدرخت و سرسبز وقشنگ شدیم ما که به خیال خودمون داریم درست میرویم من و بابا دست می زدیم وشما هم سرذوق امدین جیغ می کشدید و همراه بابا شعر می خوندید چون دو روز بعد نیمه شعبان بود حسابی برای آقا امام زمان شعر خوندیم ودست زدیم خیلی مناظر قشنگی بود ما که داشتیم می خوندیم ودست می زدیم خاله اینا حسابی ترسیده بودند آخه جادش خیلی پرپیچ و خطرناک بود خلاصه وسطهای جاده من ازیک موتوری پرسیدیم ما کجاییم گفت ازاد شهر ومن رو به بابا کردم وگفتم تو نقشه ای که قرار بود بریم همچین شهری نبود ولی با اهمیت ندادیم وحسابی ازبالای کوه وقتی رسیدیم پایین تازه فهمیدیم ما راه را اشتباه آمدیم اولش هممون ناراحت شدیم مخصوصا شوهرخاله ولی بعدش گفتیم حتما خدا می خواسته ما این شهر روببنیم که چقدرقشنگ بوده به طرف بیرجند رفتیم وشب و درزائرسرای خوابدیم صبح هم حرکت کردیم به طرف مشهد . درمشهد هم تمام ساعت ها وروزهاش خاطره بود که اگه بخوام همشون وبراتون بنویسم شاید خسته بشید . 2 تا عکس براتون می زارم که تو مشهد درباغ وحش گرفتیم . دوستتون دارم .

 

 

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (2)

مهدیه
3 مرداد 92 13:06
سلام خوشحال میشم به وبلاگمون بیاین و در صورت تمایل خاطره ی زایمانتون رو توش ثبت کنین!
خاله
5 مرداد 92 7:46
سلام
دنبالت کردند آیا؟؟؟؟؟؟؟ اینهمه تند وتلگرافی نوشتی ؟؟؟؟؟؟؟؟
ولی درکل خوب نوشتی سفرخوبی بود ایشالله بازهمسفر بشیم


niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به دختران من می باشد