خواب پریشان
اسماء عزیزیم دیروز روز خوبی برای تونبود شاید برای هیچکدام ما . ظهر خواب بدی دیدی تاشب گریه میکردی باتمام وجودت به من می چسبیدی ومی گفتی مامان ازکنارمن نرو .وقتی آرام شدی گفتی که خواب دیدی درنمایشگاه من را گم کردی حسابی درروحیه ات اثرگذاشته بود شب تب کردی رفتیم خانه خاله ات تا با مائده ومارال بازی کنی ولی حوصله نداشتی بالاخره شب دربغل بابات خوابیدی ومن هم توانستم صبا را بخوابانم. خدا کند دیگرازاین خوابها نبینی دخترعزیزم . دوست دارم مامان هیچ وقت ترو تنها نمی ذاره راستی صبا هم هرچی بهت می خندید توفقط گریه میکردی حتی نمی گذاشتی صبا بغل من بیاد می گفتی مامان فقط مال من است حسابی کلافه بودیم . دوست دارم عزیزم .
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی