دختران من

عید

سلام به وروجکهای خودم امیدوارم همیشه سالم باشید. خوب ، عید هم با همه قشنگیهاش و شلوغیاش تموم شد .امسال عید من و باباتون تصمیم گرفتیم شمارو کنار دریا ببریم تا حسابی بازی کنید. همراه دوست بابا رفتیم کنگان وبوشهر حسابی شما بازی کردید و بهتون خوش گذشته اسماء که تمام سرتاپاش پرشنهای ساحل بود واصلابراش مهم نبود که کثیف بشه اما وروجک من صبا حسابی اعصابمو به هم ریخت یک ذره که پاهات شنی میشد گریه میکردی که کثیف شدم برعکس اسماء که با حسین وفاطمه بازی میکرد تو یک جا ایستاده بودی وبه دریا نگاه میکردی بااینکه 2سال و 7 ماهت بیشتر نیست مثل آدم بزرگها رفتارمیکنی راستی خانم خانم تو این سفر مجبوربودم برات پوشک بخرم چون هیچ جا نمی رفتی دستشویی می گفتی کثیف م...
2 ارديبهشت 1392

عیدنوروز

سلام به گلهای همیشه بهارم : گلهای من خالتون خیلی ازدست من عصبانی که براتون چیزی نمی نویسم راست هم میگه ولی قول میدم که هفته ای براتون بنویسم . امسال عید صبا خیلی براش همه چیزجالب بود مخصوصا ماهی های قرمز گلی امسال بعداز10سال تصمیم گرفتم برای بچه ها سفره هفت سین پهن کنم چون هرسال بخاطر مامان بزرگشون (مادربابا) سفره پهن نمی کردیم وکنار سفره آنها بودیم ولی امسال تصمیم گرفتم هرطورشده بخاطرشما سفره پهن کنم خیلی اسماء خوشحال بود تمام چیزهای که برای هفت سین آماده میکردم براش تازگی داشت امسال سال تحویل ساعت 2/31 بود ازساعت 10 صبح براتون سفره پهن کردم . صبا امسال موقع کفش خریدن تمام کفشهای که براش انتخاب میکردم نمی پسندید بااینکه 2سال و 7 ماهت ...
30 اسفند 1391

گلهای زندگیم سلام

سلام به گلهای قشنگ و شادابم امروز ٥ماه ازآخرین باری که براتون خاطره نوشتم می گذرد ببخشید گلهای زندگیم چراکه مامانی حسابی سرم شلوغ بود . اسماء دختر قشنگم الان کلاس دومی خیلی هم بامزه وقتی عینک میزنی ومی خوای بری مدرسه دلم می خواهد بخورمت تپل من ولی حسابی این روزها ازفکرت بیرون نمیرم عزیزدلم تو ازلحاظ اخلاقی خیلی ساده ای کاش میتونستم اخلاق ترو عوض کنم چند شب پیش بهم گفتی مامانی یکی ازبچه ها گفته هرشب میام خونتون وترو می بینم توهم باورکردی هرچی بهت میگم مامان بچه ها دارن سربه سرت می گذراند فایده ای ندارد کاش تو هم مثل بچه های همسن وسال خودت بودی راستی دخترکم اصلا علاقه ای به درس و مشق هم نداری به معلمت هم که صحبت کردم میگه شما کاری باهاش ند...
26 آذر 1391

بنام خالق هستی بخش

فرشته های قشنگم سلام : مامانی خیلی وقت بود براتون چیزی ننوشته بود ببخشید امروز چهارشنبه ٢١/٤/٩١ است اسماء درتعطیلات تابستانی است و صبا هم خوشحال که اسماء باهاش بازی می کنه البته اسماء خانم خیلی سربه سر صبا میزاری نمی دانم دیگه چظور باهات رفتارکنم صبا هرچه ذوقت می کنه عزیزی عزیزی می کنه توبرعکس سرش داد میزنی و میگی نمی خوام بیاد پهلو م شبها هم موقع خواب میاد توبغلت میگه برم توبغل عزیزیم بخوابم ولی تو لجبازی می کنی ونمی زاری خیلی عصبانی میشم امیدوارم وقتی بزرگ شدی واینهاروخوندی بدونی چقدر دختربدی بودی. صبا جان این روزها عصرکه میشه اسماء بهت میگه برو به مامان بگو بریم توکوچه بازی بگو حوصله ام سررفته تو هم با زبان قشنگت میای میگی مامان برم...
21 تير 1391

به یاد بچگیهای خودم

جوجه های نازم خیلی وقت بود براتون چیزی ننوشتم امروز تلافی می کنم . خوب تابستان ازراه رسیده و اسماء جان هم با صبا مشغول بازی هستند البته زیاد کارتون نگاه می کنید که من خیلی ناراحتم دوست دارم بیشتر بازی کنید تا جلو تلویزیون بشنید. چندروز پیش خاله ومامان جون اومدن خونمون ومائده پیش ما موند فاطمه هم دخترعمه ات اومد خونمون وحسابی جمعتون جمع شده ظهرکه ازسرکارمیام مشغول مامان بازی هستید بااینکه خیلی خونه رو به هم می ریزید ولی وقتی می بینم چطورمشغول بازی هستید یادم به بچگیهای خودم می افته البته اسماء جان تو خیلی روحیه ات با این بازیها سازگاری نداره همش دلت می خواد مثل پسرها بری توکوچه وتوپ بازی واسکوترسواربشی مائده وفاطمه با هزار بدبختی تورو قانع ...
6 تير 1391

عکس های صبا

چند تا عکس از شیطنتهای صبا  وقتی اسماء ازمدرسه میاد مقنعه وکلاهشو برمی داری سرت می کنی بقیه عکسها درادامه مطلب     عصرها وقتی خوراکی بهت میدم میری تو تراس روی زمین میشینی ومی خوری من هم باید بیام زیرپایی زیرپات بندازم تا خاکی نشوی از همونجا هم به مادر (مادربابات) حرف میزنی ...
17 ارديبهشت 1391

مریضی اسما

فرشته کوچولوی من اسما جان ٢روز گذشته حالت خیلی بد بود تب شدید داشتی دکترگفت یک نوع ویروس امروز بعد از ٢ روز به مدرسه رفتی امیدوارم بهتر شده باشی ازلحاظ روحیه حسابی به هم ریختی خیلی حساس شدی من وبابات خیلی به دلت راه میریم تا زود ترخوب بشی عزیزدلم دیروز هم من هم بابات سرکارنرفتیم تا کنارت باشیم خیلی دوست دارم
5 ارديبهشت 1391

شیطنتهای شما

سلام به گلهای زندگیم : خیلی وقت بودبراتون چیزی ننوشتم حسابی کارداشتم امروز تصمیم گرفتم هرجورکه هست  خاطرات این چند روز و براتون بنویسم . دخترگلم اسماء جان این روزها حسابی کلافه ام کردی خیلی دوستت دارم ولی بعضی وقتها واقعاً ازدستت دلخورمیشم تو درسهات بی دقتی می کنی املات هم که خیلی ضعیف است بعضی وقتها خیلی خوب میشی ولی بعضی وقتها هم حسابی یک دنده میشی نمی دونم باید باهات چکارکنم خیلی سربه سر صبا میزاری همش لجشو درمیاری امیدوارم زود اخلاقت خوب بشه صبای گلم : توهم این روزها حسابی شیطونک شدی تمام دیوارهارو خط خطی کردی کتابهای اسماء و به زور می گیری بعضی وقتها بین شما دوتا کم میارم وبابات به دادم میرسه . الان یک سال و ٤ ماهت است به بابا جو...
2 ارديبهشت 1391

سیزده به در

دخترهای خوشکلم امسال هم ١٣ به درخوبی داشتید البته روز ١٢ فروردین همراه خاله طاهره و عموی من ودخترعمو به فیروزآباد رفتیم خوب بود خوش گذشت البته صبا خانم توراه خیلی اذیت کرد آخه توماشین حوصله اش سرمیره نهارو فیروزآباد خوردیم وشما هم رفتیم بازی عصرهم زود راه افتادیم به سمت شیراز نزدیک های شیراز کناریک کوه آتیش روشن کردیم وکاهو ترشی خوردیم ولی حسابی سرد بود فردا صبح که ١٣ فروردین بود نهاررفتیم بیرون اسماء خیلی حوس پیتزا کرده بود هرچی خاله طاهره ومامان جون زنگ زدن که نهار بیایید اونجا گفتم نه بعدش هم رفتیم خونه مامان جون با خاله وبچه ها رفتیم پارک ایرانی عصرهم شمابازگفتید بریم بیرون نزدیک خونه مامان جون اینا زمین که دارن درخت می کارند تا پارک درس...
2 ارديبهشت 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به دختران من می باشد