دختران من

مسافرت

سلام به دخترهای گلم : قراربود درمورد مسافرتی که با خاله اینا رفته بودیم براتون بنویسم صبح زود بعدازنمازصبح شما دوتاخواب بودید من وبابا رفتیم آش سبزی گرفتیم وحرکت کردیم بعدازمرودشت خاله اینا که زودتر حرکت کرده بودند منتظرمابودند آش سبزی را خوردیم وحرکت کردیم البته این هم بگم که اسماء خانم شما خیلی سختتون که زیاد توماشین بشینی وهر نیم ساعتی می گی مامان رسیدیم .خلاصه بعداز چند ساعت که حرکت کردیم رسیدیم به نزدیکهای قم وهمونجا نهارخوردیم که مامان جون برای هممون ساندویج درست کرده بود وبعد هم به طرف قم رفتیم وقتی به قم رسیدیم حسابی خسته بودیم . به سوئیتی رفتیم که قبلا اجاره کرده بودیم که این سوئیت هم خالی ازخاطره نبود چون پرازسوسک بود ومن وخاله ک...
3 مرداد 1392

تابستان 92

امسال هم با گرمای خودش وزیباییهای فصل تابستان ازراه رسید ومن خیلی خوشحالم که شما سالم وسلامت درکنارمن هستید . اسماء جان امسال مجبوری بروی کلاس ریاضی وفارسی چون موقع مدرسه خیلی تلاش نکردی حالامجبوری پیش خانم معلمت بروی واین دودرس را تمرین کنی البته خودت خیلی خوشحال هستی چون خانم مظلومی را خیلی دوست داری امیدوارم امسال که میروی سوم دختر خوبی بشی ودرسهایت را بدون اینکه من شور بزنم بخوانی . صبا جان تو هم این روزها خوشحالی که با اسماء بازی می کنی ولی خیلی اخلاقت بد شده وحسابی سربه سراسماء میزاری می خوای فقط حرف حرف خودت باشه راستی ٢تاکلمه بد هم یادگرفتی که به همه میگی (کثافت وبیشعور) بااینکه من وبابات خیلی ناراحت میشیم ولی چون با زبان بچ...
20 تير 1392

عید

سلام به وروجکهای خودم امیدوارم همیشه سالم باشید. خوب ، عید هم با همه قشنگیهاش و شلوغیاش تموم شد .امسال عید من و باباتون تصمیم گرفتیم شمارو کنار دریا ببریم تا حسابی بازی کنید. همراه دوست بابا رفتیم کنگان وبوشهر حسابی شما بازی کردید و بهتون خوش گذشته اسماء که تمام سرتاپاش پرشنهای ساحل بود واصلابراش مهم نبود که کثیف بشه اما وروجک من صبا حسابی اعصابمو به هم ریخت یک ذره که پاهات شنی میشد گریه میکردی که کثیف شدم برعکس اسماء که با حسین وفاطمه بازی میکرد تو یک جا ایستاده بودی وبه دریا نگاه میکردی بااینکه 2سال و 7 ماهت بیشتر نیست مثل آدم بزرگها رفتارمیکنی راستی خانم خانم تو این سفر مجبوربودم برات پوشک بخرم چون هیچ جا نمی رفتی دستشویی می گفتی کثیف م...
2 ارديبهشت 1392

عیدنوروز

سلام به گلهای همیشه بهارم : گلهای من خالتون خیلی ازدست من عصبانی که براتون چیزی نمی نویسم راست هم میگه ولی قول میدم که هفته ای براتون بنویسم . امسال عید صبا خیلی براش همه چیزجالب بود مخصوصا ماهی های قرمز گلی امسال بعداز10سال تصمیم گرفتم برای بچه ها سفره هفت سین پهن کنم چون هرسال بخاطر مامان بزرگشون (مادربابا) سفره پهن نمی کردیم وکنار سفره آنها بودیم ولی امسال تصمیم گرفتم هرطورشده بخاطرشما سفره پهن کنم خیلی اسماء خوشحال بود تمام چیزهای که برای هفت سین آماده میکردم براش تازگی داشت امسال سال تحویل ساعت 2/31 بود ازساعت 10 صبح براتون سفره پهن کردم . صبا امسال موقع کفش خریدن تمام کفشهای که براش انتخاب میکردم نمی پسندید بااینکه 2سال و 7 ماهت ...
30 اسفند 1391

گلهای زندگیم سلام

سلام به گلهای قشنگ و شادابم امروز ٥ماه ازآخرین باری که براتون خاطره نوشتم می گذرد ببخشید گلهای زندگیم چراکه مامانی حسابی سرم شلوغ بود . اسماء دختر قشنگم الان کلاس دومی خیلی هم بامزه وقتی عینک میزنی ومی خوای بری مدرسه دلم می خواهد بخورمت تپل من ولی حسابی این روزها ازفکرت بیرون نمیرم عزیزدلم تو ازلحاظ اخلاقی خیلی ساده ای کاش میتونستم اخلاق ترو عوض کنم چند شب پیش بهم گفتی مامانی یکی ازبچه ها گفته هرشب میام خونتون وترو می بینم توهم باورکردی هرچی بهت میگم مامان بچه ها دارن سربه سرت می گذراند فایده ای ندارد کاش تو هم مثل بچه های همسن وسال خودت بودی راستی دخترکم اصلا علاقه ای به درس و مشق هم نداری به معلمت هم که صحبت کردم میگه شما کاری باهاش ند...
26 آذر 1391

بنام خالق هستی بخش

فرشته های قشنگم سلام : مامانی خیلی وقت بود براتون چیزی ننوشته بود ببخشید امروز چهارشنبه ٢١/٤/٩١ است اسماء درتعطیلات تابستانی است و صبا هم خوشحال که اسماء باهاش بازی می کنه البته اسماء خانم خیلی سربه سر صبا میزاری نمی دانم دیگه چظور باهات رفتارکنم صبا هرچه ذوقت می کنه عزیزی عزیزی می کنه توبرعکس سرش داد میزنی و میگی نمی خوام بیاد پهلو م شبها هم موقع خواب میاد توبغلت میگه برم توبغل عزیزیم بخوابم ولی تو لجبازی می کنی ونمی زاری خیلی عصبانی میشم امیدوارم وقتی بزرگ شدی واینهاروخوندی بدونی چقدر دختربدی بودی. صبا جان این روزها عصرکه میشه اسماء بهت میگه برو به مامان بگو بریم توکوچه بازی بگو حوصله ام سررفته تو هم با زبان قشنگت میای میگی مامان برم...
21 تير 1391

به یاد بچگیهای خودم

جوجه های نازم خیلی وقت بود براتون چیزی ننوشتم امروز تلافی می کنم . خوب تابستان ازراه رسیده و اسماء جان هم با صبا مشغول بازی هستند البته زیاد کارتون نگاه می کنید که من خیلی ناراحتم دوست دارم بیشتر بازی کنید تا جلو تلویزیون بشنید. چندروز پیش خاله ومامان جون اومدن خونمون ومائده پیش ما موند فاطمه هم دخترعمه ات اومد خونمون وحسابی جمعتون جمع شده ظهرکه ازسرکارمیام مشغول مامان بازی هستید بااینکه خیلی خونه رو به هم می ریزید ولی وقتی می بینم چطورمشغول بازی هستید یادم به بچگیهای خودم می افته البته اسماء جان تو خیلی روحیه ات با این بازیها سازگاری نداره همش دلت می خواد مثل پسرها بری توکوچه وتوپ بازی واسکوترسواربشی مائده وفاطمه با هزار بدبختی تورو قانع ...
6 تير 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به دختران من می باشد